حال استمراری
صبح با زحمت از خواب بیدار میشوی. دل کندن از تخت سخت است، به دل شهر قدم گذاشتن، سختتر. آماده میشوی و وقتی وارد پیادهرو میشوی عابرانی که تعداد کمیشان لبخند میزنند، سهم آغازین تو اند از شهر. یکی سر صبحی و احتمالا ناشتا، سیگار میکشد و میدود، یکی خسته است و خود را به زور میکشاند، یکی شیر کاکائو و کیک گرفته و شتابان میخورد. گربهای ملوس رفیقِ هر روزت است که همیشه مشغول خودش است اما کافی است با کوچکترین ادعایی صدایش کنی، چشمانش گرد میشود و میجهد و دنبالت میآید و لبخند روی صورتت مینشاند و این سهم قشنگتری است .
تاکسی، کرایه، پول خرد، اسکناس، گرما، سرما، چپیدن مسافران در عقب پراید، ترافیک یوسفآباد، چراغ قرمز پشت چراغ قرمز، تودهی تاکسیهای تهی و ساکن سر تخت طاووس، سیل موازی خودروها به سمت مفتح و فراتر از آن…و تو پیاده می شوی.
معمولا تاخیر داری. از پلهها بالا میروی، مودب و آرام به همه سلام میدهی و گوشهی سالن، پشت میزت مینشینی.
از این لحظه تا هشت، نه ساعت بعد، تو پشت مانتیور مینشینی، سرچ میکنی، ترجمه میکنی، مینویسی، ویرایش میکنی، میخوانی، با همکارانت شوخی میکنی، حرص میخوری، سرت درد میگیرد و شقیقههایت را میمالی، چشمت اذیت میکند و عینکت را در میآوری، موسیقی گوش میدهی، کلاسیک، راک یا جز، نهار نمیخوری و معدهات ر وز به روز ناراحتتر میشود، گاهی هم که نهار میخوری غذای سالمی نیست، هله هوله قوت غالبت شده است. …
به پایان روز کاری که میرسی کار شتاب میگیرد. چرا؟ میدانی. دقایقی دیگر در پیادهرو قدم میزنی، شاید سیگاری روشن کنیو لذت میبری از این که نمیدانی انتخاب کنی تا قبل خواب چه کارهایی کنی. همان جا اگر طی روز با او حرف نزده باشی، فورا زنگ میزنی چرا که صدایش برایت آرامشبخش است.
حالا جدا چه میکنی؟ پیادهروی بیشتر؟ کتابفروشی؟ خرید؟ دیدن رفقا؟ کافه؟ شام؟ فوتبال؟ فیلم؟ کتاب؟ مقاله؟ درس؟
مهم نیست.
بخش اعظم روز را اینجا بودی. پشت همین مانیتور. عضوی کوچک از خانوادههای بودی که میدود اما با لبخند، تا موفق و خوشبخت شود.
فردا هم برمی گردی.
این خیلی مهم است.
مواظب گذر این روزها باش. حق نداری هیچ روزی را نادیده بگیری یا دوست نداشته باشی.